امروز من و سندرا روز بسیار پرکار و خسته کننده ای رو گذرونده بودیم. چشمای سندرا داد میزد که نیاز به استراحت دارن و امشب از غذاهای همیشگی خبری نیست. راستشو بخواین منم حال نداشتم که صبر کنم تا شام آماده بشه. اومدم ازش بپرسم که شام چی...؟ که ازم سوال کرد جاستین نظرت در مورد املت چیه؟ هنوز حرفش تموم نشده بود که من از خودم عشقولانه در کردم و گفتم عالیه عزیزم. حرف نداره. اونم املت های تو .
دردسرتون ندم، نه گوجه تو خونه داشتیم نه تخم مرغ. به اولین مغازه که رسیدیم رفتم و یک کیلو گوجه یخ زده خریدم کیلوئی 800 تومان. اومدم تو سوپرمارکت بغلیش گفتم آقا تخم مرغ دارین؟ گفت خیر قربان. با لبخندی ملیح  از اونجا اومدم بیرون و به سوپر مارکت روبروئی مراجعه کردم. تخم مرغ دارین؟ نه شکر خدا محله ما بالای 20 تا سوپر مارکت داره. با اعتماد کامل و عزمی راسخ دونه دونه سوپرمارکت ها رو سر زدم و همش با جواب نه،خیر،متاسفم،سلام ما رو هم بهش برسون، آقا اینجا طلا فروشی نیست  و غیره مواجه شدم.
والا من شغلم ارتباط مستقیم با مرغدارا داره یه حساب کتاب کوچیک کردم دیدن مطمئنا 95درصد از مرغدارا زنده اند. پس نکنه آنفولانزا گرفتند؟
از مغازه بعدی پرسیدم آقا چرا تخم مرغ گیر نمیاد؟ گفت از آقای رئیس جمهورتون بپرسید؟ خوب بیسکوئیت بخر بجاش!
من که سر در نیاوردم. یعنی سن و سالم به این چیزا قد نمیده تخم مرغ - آقای رئیس جمهور - بیسکوئیت
بابا یکی ما زن و شوهر صفر کیلومترو توجیه کنه.
| 
