////
آدمک ها ، آدمک هاي ظهور سرد.با شکوفه هاي پاييزي وباران طلايي رنگ گندم .جريان زندگي شان در رگ هاي سرنوشت دوباره به راه مي افتد..گرچه اين جريان هميشه جاريست .مگر در ابديت هستي !ومن دلم پاييزي است .وخواهم رفت !بهار را خواهم جست .و در ابديت هستي خواهم ماند !
من مي روم خورشيد ازآن تو .
من مي روم به سوي شب .
شبي که مي تواند به من ببخشد هزارها ستاره را.
شبي که مي شود از پس آن به تو هم رسيد.
.
به نور