• وبلاگ : بازار شپش فروشها
  • يادداشت : آقا به خدا من از اول متاهل نبودم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ////

    آدمک ها ، آدمک هاي ظهور سرد.

    با شکوفه هاي پاييزي وباران طلايي رنگ گندم .

    جريان زندگي شان در رگ هاي سرنوشت دوباره به راه مي افتد.
    .
    گرچه اين جريان هميشه جاريست .

    مگر در ابديت هستي !

    ومن دلم پاييزي است .

    وخواهم رفت !

    بهار را خواهم جست
    .
    و در ابديت هستي خواهم ماند !

    من مي روم خورشيد ازآن تو .

    من مي روم به سوي شب .

    شبي که مي تواند به من ببخشد هزارها ستاره را.

    شبي که مي شود از پس آن به تو هم رسيد.

    .

    به نور

    .