سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازار شپش فروشها

از: یک زن و شوهر  یکشنبه 84/6/20  ساعت 5:25 عصر  

سر کلاس

سر کلاس، معلم اقتصاد گفت:

من خیلی با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: بابا دمت گرم که به فکر آواره و بی‌خونمون شدن مردم هستی...

معلم اقتصاد ادامه داد: اگه جنگ بشه نرخ بهره‌های بانکی بالا میره و سیستم اقتصادی آمریکا به خطر می‌افته،‌ اونوقت نمیشه خونه با قیمت خوب بخریم!

با خودم گفتم: زرشک! 

سر کلاس شیمی، دبیر رو به بچه‌ها کرد و گفت: من خیلی با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: قربون هرچی آدم انساندوست مثل تو...

دبیر ادامه داد: آخه اگه جنگ بشه و بمب شیمیائی بزنن به عراق،‌ فعل و انفعالاتش لایه ازن رو سوراخ میکنه،‌ اونوقت ما چیکار کنیم؟!

با خودم گفتم: زرشک! 

معلم زبان، آدم فهمیده‌ای‌ به نظر میرسید. به بچه‌ها گفت:

من خیلی با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: کاشکی میشد همه به اندازه تو از جنگ بیزار بودن...

معلم زبان ادامه داد: مردم همینجوریش بجای اینکه کتاب بخونن میرن میشینن پای تلویزیون که اخبار جنگ رو بیینن! حالا وای‌ به اینکه جدی‌ جدی جنگ بشه!

با خودم گفتم: زرشک! 

استاد جغرافیا،‌ عینکش رو روی‌ دماغش جابجا کرد و گفت:

من خیلی با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: درسته دو بار منو تجدید کردی،‌ ولی بازم خودت!

استاد دماغشو بالا کشید و گفت: از 100 نفر بپرسی‌ مرکز کارولینای‌ جنوبی‌ کجاس،‌ دو نفر هم نمیدونن! ولی ماشاالله همه میدونن کابل و بغداد کجاس! وای به اینکه جنگ بشه!

با خودم گفتم: زرشک! 

دبیر هندسه، دستهای گچی‌شو به هم زد و گفت:

آقا من خیلی‌ با جنگ مخالفم...

با خودم گفتم: آخ شیر مادرت حلالت! فکر نمیکردم تو یکی دلت برای ملت عراق بسوزه!

به طرف میزش اومد و گفت: میترسم سربازامون موقع شلیک بمب، توی این معادلات سینوس، کسینوسی اشتباه کنن بزنن خودمون رو لت و پار کنن!

با خودم....


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  سه شنبه 84/6/15  ساعت 12:4 عصر  

آدم باید چه چوری باشه؟

اگه سربزیر و متفکر و توی خودش باشه، میگن: افسردگی داره‌، روانیه، سیماش قاطیه!

اگه بگو و بخند و شاد و شنگول باشه، میگن: جلفه، دلقکه، هجوه!

اگه چاق و اضافه وزن داشته باشه، میگن: شکموئه، پرخوره، مال مفت تور کرده!

اگه لاغر و جمع و جور و میزون باشه، میگن: کنسه، نخوره، حمال وارثه!

اگه از حقش دفاع کنه و زیر بار زور نره، میگن: جنجالیه، با همه دعوا داره، خروس جنگیه!

اگه از حقش بگذره و گذشت کنه، میگن: بی عرضه‌س، حیف نون و دست و پا چلفتیه!

اگه اهل تحقیقات و کتاب باشه، میگن: اینو، واسه ما شده آقای مطالعه!

اگه با عیالات متحده‌ش مشکلی نداشته باشه، میگن: زن ذلیله، زن نگرفته، شوهر کرده!

اگه مرد سالار و حرف، حرف خودش باشه، میگن: انگار کلفت آورده!

اگه دست به جیبش خوب باشه و به مردم کمک کنه، میگن: پول پارو می‌کنه، اهل بند و بسته!

اگه اهل بریز و بپاش و ولخرجی نباشه، میگن: پولهاشو انبار می‌کنه، جون به عزرائیل نمی‌ده!

اگه زبون باز و متملق و چاخان باشه، میگن: معاشرتیه، فوق‌العاده‌س، دوست داشتنیه!

و بالاخره اگه راست و درست و بی‌کلک باشه، میگن: هیچی نمی‌شه، به درد لای جرز می‌خوره!


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  چهارشنبه 84/6/2  ساعت 2:10 صبح  

چگونه بازدیدکنندگان وبلاگمون رو افزایش دهیم؟!

خوب البته واضح و مبرهن است که برای این که خواننده بیشتری داشته باشیم باید حرف اساسی برای گفتن داشته باشیم و از انجا که اگر کسی حرفی برای گفتن داشته باشه دیگه وقتش رو با وبلاگ نویسی حدر نمیده!! و از اون جایی که ما ایرونیها عمرا حال درست وحسابی برای کار کردن نداریم، من الان براتون راحتترین راه برای پرخواننده شدن وبلاگتون رو بهتون یاد میدم:

1- شروع کنید تو وبلاگتون از روزگار بی وفا و آدمای بی مرام و... آه و فغان سردادن

2- هی چند روز پشت سر هم بگید که: چقدر دلتون میخواد برین یه جایی (اگر تازه کارید هوس
کوه کنید؛ اگر در میانه کارید، سفر شمال توصیه میشه و اگر اند حرفه‌ای هستید به کمتر از
دوبی رضایت ندید!).

3- این قسمت مهمترین بخش کارتونه. دراین مرحله شما باید به طرز فجیعی کشته شوید!!

خوب دیگر اگر همه کارهای بالا رو به درستی انجام داده‌اید مطمئن باشید که ظرف چند روز
آینده تبدیل به پر بیننده‌ترین وبلاگ نویس ایران و چه بسا جهان شده باشید!! به طوری که
حتی حسین درخشان عمرا به گرد پاتون برسه!!

لازم به ذکر است که این روش پیش از اینهم روی حیوان و هم روی انسان آزمایش شده و به خوبی جواب داده!!


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  چهارشنبه 84/5/19  ساعت 12:37 صبح  

زندگی پاره!

بیوگرافی یک روزه‌ی یک دیوانه‌ی آنلاین:

روز چهارصد و شصت و سوم از روزهای مشابه:

بامداد، ساعت 4:30

ساعت زنگ. کامپیوتر خاموش، کمی جیش! چراغ خاموش، خواب.

صبح، ساعت 7:30

ساعت زنگ، زنگ ساعت خاموش، خواب.

صبح، ساعت 7:35

مامان صدا، سرویس رفت، جا موند، دانشگاه نرسید، کلاس غیبت، درس حذف، خواب.

صبح، ساعت 10:27

از خواب بیدار، کمی جیش، ناراحت نبود که درس حذف شد، کمی نون خشکه، کامییوتر روشن، کانکت به اینترنت، نهار نخورد، غذا نخورد، آب نخورد، جیش نکرد، چت کرد، سایت آپ دیت کرد، چت زد!، وبلاگ آپ دیت زد!، چت فرمود، چت نکرد.

بعد از ظهر، ساعت 17:46

کامپیوتر خاموش، کتاب سر راه شوت، کمی نون خشکه با پنیر، جیش فراموش، آب خوردن وقت نشد.

بعد از ظهر، ساعت 17:59

کامییوتر روشن، کانکت به اینترنت، شام نخورد، میوه نخورد، آب نخورد، جیش نکرد، چت کرد، سایت آپ دیت کرد، چت زد!، وبلاگ آپ دیت زد!، چت فرمود، چت نکرد، روزنامه خوند، گل فرستاد، جدول حل کرد، جوک خوند، سیاسی خوند، اجتماعی خوند...، 100 تا وبلاگ خوند، شعر خوند، مدونا جدید گوش داد، مریلین مونسون گوش کرد!، نقشه همه‌ی راه‌های شوسه‌ی جهان رو دید، سه تا فیلم دید، خفه کرد (خود را)، کامپیوتر خاموش کرد، رفت بخوابه...

شب ساعت 1:59

مُرد.

پایان...

علت مرگ : جنون مزمن!


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  پنج شنبه 84/5/6  ساعت 7:44 عصر  

خریت

مدتی قبل این جمله دو کلمه ای «من خرم» روی دیوار آپارتمان زرشکی ما خودنمایی می‌کرد. آن هم با رنگ زرد و خطی خرچنگ قورباغه‌ای! من نمی‌دانم کدام خری، دست به اعتراف زده و حقیقت وجودی خود را بر دیوار آپارتمان مکتوب فرموده است.

ما که نمی‌دانستیم چی به چی است، زل زدیم به آن جمله دو کلمه‌ای که به آسانی خوانده نمی‌شد. خوب که خیره شدیم، به زحمت آن را خواندیم، آن هم با صدای بلند: «من خرم».

پشت بندش صدای شلیک خنده‌های بچه‌های همسایه‌های آپارتمان را شنیدیم. نفهمیدیم آنها به چه می‌خندند؟ به خریت ما، یا آن کسی که آن جمله را با رنگ نوشته.

بعد از ظهرش با تینر و بنزین افتادیم به جان آن جمله دوکلمه‌ای «خردمندانه» تا بلکه پاکش کنیم. حالا مگر پاک می‌شد؟ خدا را شکر کردیم که این خریت با قلم و چکش روی دیوار حک نشده وگرنه انسان‌های هزار سال بعد انگشت حیرت به دهان می‌ماندند که انسان‌های عصر کامپیوتر یک چیزشان می‌شده!


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  شنبه 84/4/25  ساعت 8:9 عصر  

آقا به خدا من از اول متاهل نبودم

آقا به خدا من از اول متاهل نبودم! روزگار به این روزمون انداخت!

همه‌اش از اون روز سرد پاییزی شروع شد...

اون روز، هوا سرد بود. پاییز بود. یعنی در واقع یک روز سرد پاییزی بود! من مثل آدم توی خیابون داشتم راه میرفتم. یکهو یه نفر صدام کرد:

- آقا ببخشید؟

برگشتم. چشمام توی چشماش افتاد. یه لحظه خشکم زد. انگار یخ زده بودم. چه چشمایی داشت. زیبا، دلربا، فریبنده، و «صورتی»! یعنی لنز گذاشته بود؟! یا اصولا PINK بود؟ نمیدونم!

یه روسری آبی داشت و یه مانتوی زرد که بعدها فهمیدیم زرد نبوده و سبز کمرنگ بوده!

به سختی تونستم جوابش رو بدم:

- بـ..بـ.. بعله؟!

خندید و سرش رو پایین انداخت.

(تفسیر: حالا یا از خجالت بود یا اینکه میخواست ببینه پاچههای من که بعدها قراره گاز گرفته بشه از چه جنسی‌ان!)‌

با مظلومیتی وصف ناشدنی جوابم رو داد:‌

- ببخشید دوزاری دارین؟!

و زندگی ما با یک دوزاری شروع شد!

با هم نقاط مشترک زیادی داشتیم. هر دومون سیبزمینی سرخ کرده دوست داشتیم، هر دومون گوجهفرنگی نمیخوردیم، هر دومون آدامس اوربیتس اکالیپتوس دوست داشتیم. هردومون از اتو کشیدن بیزار بودیم، و هردومون سریلانکا نرفته بودیم. دیگه چی؟؟ مم.. همین!

اولش با خودم فکر میکردم که آخه پسر به این خوشتیپی (‌خودمو میگفتمها!)‌ حیف نیست به این زودی خودش رو درگیر زندگی مشترک کنه و حروم بشه؟! ولی بعدها، نظرم عوض شد. با خودم میگفتم:‌ دیدی پسر به این خوشتیپی حروم شد رفت؟! (خودمو میگفتمها!)

اون روز سرد پاییزی... لعنتی!

آخه یکی نبود بگه بابا جون من! ظرفهای یه نفر کم بود که حالا خودت رو انداختی تو هچل و باید ظرفهای خانومت رو هم بشوری؟ آخه آدم عاقل! با کسی مزدوج میشدی که اتو کردن دوست داشته باشه! آخه مرد حسابی...!

به خدا من از اول متاهل نبودم!

من اولش آدم بودم!


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  دوشنبه 84/4/20  ساعت 9:54 عصر  

غیرت

روز اول گفتم: عزیزم من اصلا غیرتی نیستم

میتونی با تمام همکلاسی‌ها و هم دانشگاهی‌های پسرت رابطه دوستانه داشته‌باشی

میتونی توی مهمونی‌ها با پسرها دست بدی

اگه دوستای پسرت مارو به کنسرت یا کافی شاپ دعوت کردند، من حتما میام

خودت تنها هر وقت دوست داشتی میتونی بری خرید، اونم از مغازه‌ای که فروشنده‌اش مرد باشه

توی خیابون، اگه گم شدی میتونی از یه مرد آدرس بپرسی

اما همینطور که گذشت دیدم چه معنی میده، همسر من با پسر نامحرم دوست باشه، اونم فقط به بهونه اینکه همکلاسی بوده‌اند

یه کم که بیشتر گذشت

گفتم چه معنی میده همسر من با نامحرم دست بده

تازه‌ترش... چه معنی میده همسر من به میهمانی بره که توش مرد هست

یه کم که باز بیشتر گذشت گفتم: چه معنی میده دوستای پسرت مارو به کنسرت دعوت کنند

اصلا اگه اونا منظور بدی نداشتند، چرا خواهر مادر خودشون رو دعوت نکردند

باز که یه کم بیشتر با مسائل آشنا شدم گفتم این فروشنده‌های مرد همشون چشم هیز هستند، اصلا چه معنی میده زن تنها بره خرید؟

باز که یه خورده بیشتر فکرم روشن شد گفتم: اصلا یعنی چی که همسر من با نامحرم هم کلام بشه

باز یه خورده بیشتر که گذشت من بیشتر پیشرفت کردم

باز یه خورده‌تر که گذشت من بیشتر‌تر پیشرفت کردم

البته فکر نکنید من زیاد همسرم رو محدود کردم

فقط امروزبهش گفتم دیگه از امشب حق نداری بدون چادر تلویزیون تماشا کنی!

اصلا چه معنی میده زن آدم بی‌حجاب بشینه نگاه به یه مرد نامحرم بکنه؟

حالا اون مرد نامحرم میخواد اخبار گوی شبکه یک باشه یا میخواد مهران مدیری با اون چشمای هیزش باشه.

اوه عزیزم من کاملا طرفدار افزایش حقوق اجتماعی زنان هستم

البته عزیزم فراموش نکن نوع طرفداری من فقط در این مملکت معتبره...!؟


نظرات شما ()
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

برف و شیره
کارت ایرانسل بی‌مصرف است
انگیزه های غلط برای بچه دار شدن
نکاتی جالب در مورد امضا
تخم مرغ و آقای رئیس جمهور
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


157454 :کل بازدید
10 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


حضور و غیاب


یــــاهـو

درباره خودم


بازار شپش فروشها
یک زن و شوهر
ما یک زن و شوهریم که طبق تحقیق از یک سالگی دنبال هم میگشتیم تا بالاخره همدیگه رو پیدا کردیم. جالب اینجاست که هر دومون متخصص بورس شپش هستیم.

لوگوی خودم


بازار شپش فروشها

لوگوی دوستان













لوگوی دوستان


لینک دوستان


انجمن تفکر مبانی
غریب آشنا
رایحه کودکی

آوای آشنا


اشتراک


 

آرشیو


گذشته
علمی
طنز
جالب

طراح قالب