سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازار شپش فروشها

از: یک زن و شوهر  سه شنبه 84/4/14  ساعت 11:43 صبح  

و اینست زندگی سخت...:

یکی خوابش سنگین میشه تخت میشکنه

بعد که از خواب میپره دستش میشکنه

فرداش از مرحله پرت میشه پاش هم میشکنه

میزنه به سرش سرش هم میشکنه

همون یارو خودش رو میزنه به اون راه گم میشه

کلی اعصابش خوردمیشه نوار خالی گوش میده

یه هو می خوره زمین تا خونه سینه خیز میره

جلو پمپ بنزین سیگار میکشه میگن آقا اینجا پمپ بنزینه سیگارنکش میگه اهه من جلو بابام هم سیگار میکشم

یه روز میخوره به شیشه میگه عجب هوای سفتی

روز بعد میخوره به دیوار کمونه میکنه

فرداش باز میخوره به دیوار میگه ببخشید

پس فرداش باز میخوره به دیوار وای میسته پلیس بیاد

دوپینگ میکنه برای اینکه کسی نفهمه آخر میشه

میره تظاهرات می بینه شلوغه، برمی‌گرده

میره لایه اوزون رو میدوزه میمونه اون ورش

میره پشت بوم میخوابه سردش میشه در پشت بوم رو میبنده

سوار اتوبوس میشه از یه دختره خوشش میاد پیاده میشه شماره اتوبوس رو ور میداره

بعد از این همه اتفاق بی هوا از خونه میره بیرون خفه میشه

و...


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  چهارشنبه 84/4/8  ساعت 1:39 صبح  

پسرا... پسرا... یه کم خودتونو تحویل بگیرید

 سوسکه داشت از دیوار بالا میرفت، خودشو تو آیینه دید گفت: قربون دست و پای بلورم برم...

شازده با یکی از زیدا قرار داره، حدود ۶۰ ساعته داره به قیافش ور میره و همچین به آیینه چسبیده که انگار نیمه وجودشو بغل کرده. خودشو برانداز میکنه میگه :اوووم، خودمونیم‌ها! عجب خوشگل شدم! شدم خودِ تام کروز. خداییش راست میگن که پسر پسر قند عسل.

چشم و ابرومو که نگو، بیسته بیسته. حالا یه کم ابروهام پرپشته و چشمام ریز دلیل نمی‌شه. اصلا اگه ابروهای ما پرپشت نباشه که دیگه مرد نیستیم. میشیم ضعیفه. مژه هم اونقدر‌ها تو چهره تاثیر نداره. بود و نبودش یکیه.

ممدم از رو حسودی میگه: مثل یه تیکه گوشته که با گوشکوب زدن روش. دماغ خودشو ندیده... مثل بادمجون آفت زدس... تازشم... گیریم دماغم مثل گوشت کوبیده باشه! بده؟ آدم یاد غذاهای سنتی میوفته...!؟

شمسی خانوم میگه انگار با دمپایی زدن رو لبات کبود شده... بیخود میگه بخدا... اینو میگه که اعتماد به نفسم بیاد پایین تا برم دختر ترشیدشو بگیرم... کور خوندی جونم...!

موهامم فرفریه که باشه... مگه زمان شاه همه موهای لخت داشتن. اینم قرو فرای سوسولای امروزیه.اصلا خوشم نمیاد...

اوووووم، هیکلمم که هیکل آرنولده (اگه شکمشو ندیده بگیری) از قدیمم گفتن مرد باید مرد باشه،
چاغو بداخلاق باشه!

خداییش اگه منو نپسنده خیلی بد سلیقس .شایدم عاشق یکی دیگس. شایدم....

...و همین طور توجیهات ادامه دارند.

شاید این مطلب در حد یه طنز باشه اما خداییش من موندم تو کف این پسرا که چقدر خودشونو تحویل می گیرند و واقعیات رو با اینجور توجیهاتشون بی خیال میشن...

یعنی این اعتماد به نفسشون ریشه در کجا داره؟

نتیجه گیری اخلاقی: توجیه، توجیه، توجیه!  

نتیجه گیری روانشناختی: اعتماد به نفس کاذب در پسران!

نتیجه گیری پزشکی: این مرض مسری است و هیچ نوع دوا درمونی ندارد.


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  یکشنبه 84/4/5  ساعت 1:24 صبح  

فقط تو خدا

سلام خدا کجایی؟! خیلیا دنبالت می گردن.پشت کنکوریا.ور شکسته ها.دخترای دم بخت.اونایی که تو زندگی یه جورایی کم آوردن.اونایی که ازاصبح تا شب یه گله غصه چاق می کنن.اونایی که تو عالم خواب منتظر رسیدن قطارن.اونایی که تو بیداری واسه پیدا کردنیه مقصد جانانه جا موندن.مریضاو خانه به دوشا.زن وشوهر ایی که با هم جفت نیستن.تفاهم ندارن.هموطنای دور از وطن.تو دیار غربت مونده هاوز دیار مادری رونده ها.عاشقای گم کرده یار.دل شکسته ها وترک خورده ها
آخ......دستای بی نمک و اولاد بی صفت پیرومسن وجوون همگی دنبالتن.زن و مردایی که بچه دار نمی شن.هی دواودرمون می کنن.اونایی که تا پا به سن میزارن  با ناتوانی وفرتوتی مسابقه دو میزارن.اونایی که با شنیدن یه نه می شکنن.اونایی که تا
آخر عمرشوناز روبرو شدن با حقیقت واهمه دارن .دل کوچیکاوترسوها.دارا وندارهمه وهمه پی تو میگردن خدا!همه این آدما دنبال دیدن روی ماه تونذرونیاز می کنن.دنبال اینکه اگه یه روزی تو رو دیدن . دخیل بهت ببندن.دامنتو سفت بچسبن.جلوت زانو بزنن.التماست کنن.اشک بریزن.تا بلکه دلت نرم بشه مرادشونو بدی .بهم بگوآخه تو کجایی
غروب روزی که دلم از تمتم نامردی ها گرفته بود وتو را می طلبیدم.


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  یکشنبه 84/3/29  ساعت 1:59 عصر  

ضرب المثلهای شپشو

    

فیلش یاد هندوستان کرد، برای ویزا گرفت!

هر چه بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که هر چه بگندد نمکش می‌زنند!

چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور!

از خر شیطون اومد پایین سوار مترو شد!

پولاش از پارو بالا رفتند، دیگه برنگشتند!

کلاهش پس معرکه بود، با عجله رفت برش داشت!

قوری ز قلم قلم ز قوری / تو عشق منی گوگوری مگوری !

یکی از بزرگان اهل تمیز / از ترس زنش رفت زیر میز !

میازار موری که دانه کش است / که شلوار زیرش بدون کش است !

تو کز محنت دیگران بی غمی / بخور جای من جان من شلغمی !

تو نیکی میکن و در دجله انداز / خودم شیرجه میرم درش میارم !

وقتی کسی دست به سیاه و سفید نمی‌زند، حتما مارگزیده است!

«برگ سبز»ی است تحفه‌ای در «کیش»!

مامورم و مغرور!

ما هنوز اندرخم خمیازه‌ایم!

مرد آن است که در کشاکش دهر / شنگ ژیرین آشیا باشد!

حرف «بی‌حساب» جواب ندارد!

در «طنز» لذتی است که در «اسکناس» نیست!

کار را که کرد؟ آنکه حرام!!! کرد!

مشکلی نیست که آسانسور نشود / مرد آن است که سانسور نشود!

ایمیل فدایت شوم که برایت نفرستادن!

مگه «فرمول» علف خرسه!

حرف «زن» یکی است!

«ازدواج» اشکنک دارد، سرشکستنک دارد!

با هر دستی بدهی، با همان دست هم به سر خودت می‌زنی!

خیاط رو از نخش میشناسن، راننده آژانس رو از زاویه آیینه‌اش!

حلوای نقد بهتر از حلوای نسیه است!

حرفه و مردش!

شغال زرد برادر سگ راه راهه!

توبه گرگ، بی طمع نیست!

دست پیش رو می‌گیره، که دندون اسب پیشکشی رو نشمره!

موش تو سوراخ نمی‌رفت، دندون اسب پیشکشی رو می‌شمره!

باید دندون اسب پیشکشی زیر نیم کاسه باشد!

دیوار موش داره، موش هم دندون اسب پیش‌کشی رو می‌شمره!

دیگ به دندون اسب پیش‌کشی میگه، شام و ناهار هیچی!

یه مو از دندون! اسب پیشکشی می‌کنه، سراغ خونه کدخدا رو هم می‌گیره!

آشپز که دوتاشد، دندون اسب پیشکشی... (دیگه کم آوردم...!)

  


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  چهارشنبه 84/3/25  ساعت 12:58 عصر  

موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذراندید؟

قلم بر قلب سفید کاغذ می‌گذارم و فشار می‌دهم تا انشاء‌ام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر برکتی می‌باشد. سال گذشته پسر خاله ام زیر تریلی 18 چـــرخ رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحیمش شرکت کردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت.

ما خیلی خاک بازی کردیم. من هر چی گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پیــدا نکردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خـــیلی درس خواندم ولی نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت کردند.

پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کـــــــــــار کـنم و اوســــــتای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقع‌ها که خیلی عصبانی می‌شد من را به زمین می‌بست و دو سه بار با ماشین یکی از مشتری‌ها از روی من رد می‌شد. من خیلی در کارهای خانه به مـادرم کمک می‌کنم. مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می‌داشت و من را خیلی ماچ می‌کند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشـپزحانه می‌گذاشت.

درســــــال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند در سال گذشته مـا به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. مــن در کوپه بسیار پدرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محکـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم!

پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می‌کشد و مادرم خیلی ناراحت است و هــــــــی به من میگوید: کپی‌اوغلی، ولی من نمی‌دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهــــــد، پدرم عصـبانی می‌شود!

در سال گذشته ما به عـــید دیدنی رفتیم و من حدودا خیـــــلی عیدی جـمع کرده‌ام، ولی پدرم همه آنها را از من گرفت و آنتن مـــــــاهواره‌ای خرید که بسیار بــدآموزی دارد و من نگاه نمی‌کنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی‌نــاموسی نگاه می‌کند و بشکن می‌زند.

من خیلی سال گذشته را دوست دارم و این بود انشای من ...


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  سه شنبه 84/3/17  ساعت 7:37 عصر  

موضوع انشاء : نوروز را چگونه در کردید؟!

امسال سال نو خیلی مبارک بود زیرا در امسال پدرم ما را به شمـــال برده است! این بهترین مسافرتی است که پدرم ما را آورده است چـــون قبل از این هیـــچوقت ما را به مسافرت نبرده بود! در راه شمال به ما خیـــلی خوش گذشــــــت! ما در راه خیلی چپ کردیم! پدرم میگفت من میپیچم ولی نمیدانم چرا جــاده نمیپیچه! خواهرم یک بار دستش را از پنجره ماشین بیرون آورد تا پوست تخمـه‌اش را بریزد و یک ترانزیت از کنار ماشین ما رد شد و دست خواهرم از بازو کنده شـــــــــد و ما خیلی خندیدیم!

ما برای ناهار به اکبر جوجه رفتیم! البته من خود اکـــــــــبر آقا را ندیدم ولـــــــــــی پدرم که او را دیده است میگوید خیلی جوجه اسـت! من خیلی نوشــــــــابه خوردم و پدرم یک گوشه نگه داشت تا من با خیال راحت جیش کنم به طبیعت! در جاده خیلی برف آمده بود و ما برف بازی کردیم! مـــــن با گوله برف به پس کــــله پدرم زدم و او عصبانی شد و دست من را لای در ماشین گذاشـت و در ماشین را محکم بست!

ما به متل‌قو رفتیم و سر یک میز نشستیم و پدرم قیلـون و چایی ســـفارش داد . پدرم خیلی قشنگ قیلون میکشد. پدرم حتی در متل قـو هم از رژیمش دست بر نمیدارد .

کنار ما چند تا جوان نشسته اند و آواز میخوانند :میخوام برم زن بگیرم ! پولامو بدم ... بگیرم ! گوجه بدم رب بگیرم و ...

پدرم با این شعر خیلی حال میکند ولی مادرم عصبانی میـشود و با پارچ آب پدرم به صورت من میکوبد! ما 13 را در همانجا در کردیم البته پـدرم خیلی بیشتر از ما در کرد ولی به هر حال به ما خیلی خوش گذشت و من خیلی کتک خوردم ...


نظرات شما ()

از: یک زن و شوهر  پنج شنبه 84/3/12  ساعت 10:46 عصر  

داستان داداش ما...!


 

آقا میگن گربه هفت تا جون داره. این داداش ما بزنم به تخته،‌ بیست تا جون داره! یعنی تقریباً معادل دوتا و نصفی گربه!!

این آقا از همون بچگی استعداد شدیداً خوبی داشت که مثل «اسپایدرمن» از سقف آویزون بشه و با مخ بیاد زمین، ولی هیچی‌اش نشه!! یادم میاد وقتی 4، 5 سالش بود،‌ یه روز تو شمال،‌ با یه «گاو» حرفش شد! گاوه هم رفت عقب و عقب‌تر، و حمله کرد و با دوشاخش چنان شیرجه‌ای زد توی شکم داداش ما که نمونه‌اش رو هیچ گاو دیگه‌ای به هیچ گاوبازی نزده!!

دکترها گفتند که شاخ آقای گاو، دو سانت و نیم دیگه راه داشت که برسه به دل و روده آقای داداش ما‌!! خوشبختانه قضیه به خیر گذشت. اخوی ما که بزرگتر شد، عقلش رسید که شوخی با گاو کار خوب و پسندیده‌ای نیست. عصر،‌ عصر تکنولوژی و زندگی ماشینی بود و شوخی با گاو کلاس کار آقای اخوی رو پایین می آورد!!

رو این حساب، یه شب که مهمون داشتیم،‌ اخوی‌جان رفت زیر چرخ عقب ماشین آقای مهمون خوابید!!! آقای مهمون خداحافظی کرد،‌ سوار ماشین شد، اومد دنده عقب بره دید که عجب! چرا ماشین راه نمیره؟! یه خورده بیشتر گاز داد، ماشین باز هم راه نرفت!‌ (‌ نکته: اگر شما هم کله مبارکتون رو بچسبونین زیر لاستیک چرخ ماشین،‌ احتمالاً ماشین قدرت بیشتری میخواد که از روی کله شما رد بشه!‌!)‌ خلاصه آقای مهمون کم‌کم داشت عصبانی میشد و تو این فکر بود که تخته گاز بزنه و از پارکینگ بیاد بیرون، که یکهو بابا‌جان ما متوجه حضور یک جسم جاندارِ فسقلی زیر چرخ شد! دوید و آقای داداش رو که نقش و نگار لاستیک «رادیالِ دنا»ی چرخِ عقب ماشین آقای مهمون روی صورت و دست و بالش چاپ شده بود، درآورد! داداش ما هم عصبانی بود که:‌‌ «مگه مرض داری منو ازخواب بیدار میکنی؟!»

گذشت و گذشت تا اینکه یه روز آقای داداش،‌ با خودش نشست و فکر کرد و دید که نه موجودات زنده (‌بعنوان مثال: گاو!) تونسته کاری از پیش ببره، نه تکنولوژی (ماشین آقای مهمون!) رو این حساب،‌ جرقه‌ای توی ذهنش زد و مثل کارتون پلنگ صورتی یه لامپ بالای سرش روشن شد و اینبار دست به دامان طبیعت شد!!

اون روز بابامون دستمون رو گرفت و برای گردش برد به کوه و دشت و جنگل! آقای اخوی ما هم که بعد از مدتها، جائی بزرگتر از آپارتمان نقلی 20 متری‌مون دیده بود،‌ مثل فنر اینطرف و اونطرف میپرید! و هرچند تخصص برادر جان،‌ بالا رفتن از دیوار صاف و یا موارد متشابه بود، ولی «کوه» هم چیزی بود که میشد ازش بالا رفت!! هرچی مامان جان گفت: «داداشِ پیام چرندیاتی! بشین سرجات! اینقدر ورجه وورجه نکن!»‌، به گوش اخوی‌جان نرفت که نرفت! مثل بز کوهی از کوه و صخره‌های تیز و سنگی‌اش بالا رفت تا به جائی رسید که کاملاً مطمئن شد که اگه از اونجا پرت بشه پائین دیگه حتمآً‌ فاتحه‌اش خونده اس!!

خلاصه ما که پائین کوه بودیم یکهو دیدیم یه چیزِ‌ «داداش مانند»! مثل تیله داره از اون بالای سنگ و صخره قل میخوره و گرد و خاک میکنه و میاد پائین!! یک ربعی طول کشید تا اخوی از بالا تا پائین کوه رو دَرنَوَردَد! ما هم یک ربعی از اون پایین این منظره جانسوز رو نظاره گر بودیم! (‌طرف داره تلف میشه! ،‌ ما اینجا داریم فارسی را پاس میداریم!! )‌ دهن مامانم همینجوری وا مونده بود، بابام روشو کرده بود یه ور دیگه و گوشش رو تیز کرده بود که صدای «شَتَرَق» آخر (یعنی همانا سقوط اخوی جان با ملاج مبارک به پائین کوه!)‌ رو بشنوه، من هم توی ذهنم داشتم لیست کسانی که میتونن با تشریف‌فرمائی خود موجبات شادی روح آن مرحوم و تسلی‌خاطر بازماندگان رو فراهم کنن،‌ تهیه میکردم!!!

اما از آنجا که این داداش ما از اون داداشها نیست که با اون کوهها بلرزه(!)‌،‌ مثل گربه با چهار دست و پا اومد رو زمین، لباسش رو تکوند،‌ مثل کسانی که شاخ غول شکونده‌اند دستهاشو به هم مالید و نیم‌نگاهی به کوه انداخت! عملیات با موفقیت انجام شده بود. اخوی ما روی «طبیعت» رو هم به حمدِ الهی کم کرد!

حالا باز شما بگین «گربه» هفت تا جون داره!

 


نظرات شما ()
<   <<   6   7   8      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

برف و شیره
کارت ایرانسل بی‌مصرف است
انگیزه های غلط برای بچه دار شدن
نکاتی جالب در مورد امضا
تخم مرغ و آقای رئیس جمهور
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


157452 :کل بازدید
8 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


حضور و غیاب


یــــاهـو

درباره خودم


بازار شپش فروشها
یک زن و شوهر
ما یک زن و شوهریم که طبق تحقیق از یک سالگی دنبال هم میگشتیم تا بالاخره همدیگه رو پیدا کردیم. جالب اینجاست که هر دومون متخصص بورس شپش هستیم.

لوگوی خودم


بازار شپش فروشها

لوگوی دوستان













لوگوی دوستان


لینک دوستان


انجمن تفکر مبانی
غریب آشنا
رایحه کودکی

آوای آشنا


اشتراک


 

آرشیو


گذشته
علمی
طنز
جالب

طراح قالب